زندگی میگذرد.

برای ماهم میگذشت،صبحا خواب وشبها تا صبح پای گوشیwink!!!زندگی ایده عالی داشتم ولی یه چیزایی بدجور توچشم بود.به کارهام نمی رسیدم و وقتی بهم میگفتن کتاب بخون میگفتم وقتی نیست.یه شب تصمیم گرفتم روزها بیدارباشم برای همین مجبورشدم۲۴ساعت نخوابم تا خوابم تنظیم شه.خلاصه چرخید و چرخید تا اینکه همه چی به اولش برگشت.اما بازهم کتاب برام یه چیز بی معنی بود تا اینکه یک فرمایش از رهبرو دیدم

((حتی اگر کتاب رمان و قصه هم باشد خیلی بهتر است از تماشای یک چیز بی معنی.همینطور انسان بنشیند و صفحه ای را تماشا کند بدون این که هیچ اموزش،یا لذتی ببرد،کتاب دم دستشان نمی گذراند که بخوانند))تصمیم گرفتم یکی از کتاب های اقای رضا امیر خوانیو بخونم.واقعا کتاب خوبی بود.خوره کتاب نشدم ولی حداقل میتونم کتاب بدو خوبو  تشخیص بدم.میدونید من دوست دارم کتابی که میخونم خوب باشه نه که یه چیزی که باز باید یک کتاب دیگه هم روش بخونم که بشوره ببره.

وواقعا کتاب های اقای رضا امیرخوانیو پیشنهاد میدم بخونید.عالین

سخــــــــــــــــــــن عشق...

کتاب ,یه ,یک ,اینکه ,چرخید ,تصمیم ,اقای رضا ,تصمیم گرفتم ,تا اینکه ,بی معنی ,چیز بی

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عروس هلندی ---- 09109810130 وبلاگ الهه دارانی گنهرانی رویاهای تنهائی من چرا دختر ها از عروسک خوششان می آید علم و فن آوری آموزش کده سایت سازان برتر jarahe zibaei بردخون کهنه، بردخون قدیم فن بیان و توسعه فردی